خواجگی هر دو عالم تا ابد
کرده وقف احمد مرسل احد
یا رسول الله بس درمانده ام
باد در کف، خاک بر سر مانده ام
بی کسان را کس تویی در هر نفس
من ندارم در دو عالم جز تو کس
یک نظر سوی من غمخواره کن
چاره ی کار من بیچاره کن
گرچه ضایع کردهام عمر از گناه
توبه کردم عذر من از حق بخواه
روز و شب بنشسته در صد ماتمم
تا شفاعت خواه باشی یک دمم
از درت گر یک شفاعت در رسد
معصیت را مهر طاعت در رسد
ای شفاعت خواه مشتی تیره روز
لطف کن شمع شفاعت بر فروز
دیده ی جان را بقای تو بس است
هر دو عالم را رضای تو بس است
داروی درد دل من مهر توست
نور جانم آفتاب چهر توست
هر گهر کان از زبان افشانده ام
در رهت از قعر جان افشانده ام
زان شدم از بحر جان گوهر فشان
کز تو بحر جان من دارد نشان
حاجتم آن است ای عالی گهر
کز سرفضلی کنی در من نظر